Monday, March 26, 2007


امروز يكي از قشنگترين روزاي خدا بود براي من

فكرشو بكن دو ساعت و نيم كنار اوني كه دوسش داري

بشيني! باور مي كني اصلا متوجه گذشت زمان نشدم تو هم اين حس رو داشتي

آخه وقتي داشتي با تلفن صحبت مي كردي گفتي كه تو هم متوجه گذشت زمان نشدي

نمي خوام بيخودي دل خودم رو خوش كنم ولي وقتي امروز يهو وسط حرفات ساكت

شدي و يه قسمت از آهنگ سلطان قلبها رو خوندي ( البته نه با متن ) من كلي ذوق كردم

نمي دونم چرا ولي دلم مي خواد تموم حرفها و كارات رو يه جوري تعبير كنم كه انگاري

تو هم اونقدر كه من دوست دارم بهم علاقه داري . گرماي عشق رو تو جاي جاي قلبم

حس مي كنم. خودمونيم چقدر خوشگله اين حسه عاشقي. خدا جون مرسي امروز خيلي رمانتيك بود خيلي

ايشالا چهارشنبه هم مي بينمش يعني مي شه اون روز هم مثل امروز شايد هم بهتر باشه؟

Hope so

Last sentence

I love you …

1 comment:

فرهاد said...

خب خب...ظاهرا اینجا بوی خبرای خوش می آد....سال 86 مثل این که برات خوش یمن بوده مهرناز خانوم...به سلامتی،یادتون نره،ما رو برای عروسی تون دعوت کنید ها!ما از خیلی وقت پیش زنبیل گذاشته بودیم ها ...هوای همسایه های قدیمی رو داشته باشی....ایشالا که همه چی خوب پیش بره و همین طور از شما اخبار خوب بشنویم